
خدا اجازه؟ ما دفتر انشامون رو نیاوردیم. یعنی راستش… اصلا انشا ننوشتیم.
اجازه آقا؟ ما انشامون خوب نیست، مدرسه هم که میرفتیم، بلد نبودیم پاییز رو توصیف کنیم. همیشه هم نمرهی
انشامون کمتر از ریاضی
و هندسه میشد. کلاسِ دوم راهنمایی که بودیم، همهی نمرههامون بیست شد، معدلمون اما نه. انشا کم آوردیم
آقا. شدیم شاگرد سومِ
کلاس. اون دوتای دیگه، انشاشون بهتر از ما بود. خب، وقتی میگیم انشامون خوب نیست، باید باور کنید.
گفتیم که، ما بلد نیستیم پاییز رو توصیف کنیم. وقتی درختِ تنها رو تصور میکنیم که لخت و عور، چقدر دلش از
جداییِ برگهاش گرفته، دلمون خیلی میسوزه. برگها رو درک نمیکنیم آقا، نمیدونیم چطور خوبیهای درخت رو
فراموش کردن. حتما اونا هم کلی دلیل دارن. تازه اونا که فقط برگ هستن، آدمها هم کلی دلیل میارن. ما خنده مون
میگیره آقا، فقط میخندیم. نمیزاریم دیگه گریهمون بندازن.
اجازه خدا؟ ما فکر میکنیم حرف زدن بلد نباشیم. مامان مون راست میگفت، ما هیچوقت بازیگرِ خوبی نشدیم. آخه
فرزاد، دوستمون آقا، بهمون میگه تو بلد نیستی چه جوری مخِ یکی رو بزنی. میگه بلد نیستی جوری حرف بزنی که
طرف خوشش بیاد. میگه قلبت رو که نمیبینن، خوب حرف بزنی، ازشون تعریف کنی، خر میشن. ما به حرفهاش
اعتقاد نداریم آقا و اگه از حرفامون واسش تعریف کنیم، بهمون میگه پسر تو چقدر سادهای! بگی نگی، میفهمیم که
داره مسخره مون میکنه.
من فکر میکردم خوبه که آدم ساده باشه. اما بقیه که اینجوری فکر نمیکنن. من فکر میکنم جایِ خوبی و بدی با
هم عوض شده باشه. آدم هر چی بیشتر زیر آبی بره، و حرفها و کارهاش همه از روی سیاست باشه، میشه آدم
زرنگه. و اگه کسی حرفش و قلبش یکی باشه، میشه اونی که کلاه سرش رفته. آدما بهش میگن ساده. منظورشون
از ساده، که ساده نیست.
هر چند که ما آخرش هم بازیگرِ خوبی نشدیم، از اولش هم ...
ادامه رو حتما در ادامه مطلب بخونید نظرم یادتون نره
ادامه مطلب |